دست خط ...

توو ذهنم هست برنامه ی اختتامیه رو.........
سخنان خانم حاج حسینی.....
سخنان خانم شریعتمدار .......
اجرای سرودی که بروبچ اجرا کردن...............
و اون ختم کلومی که یکی از بروبچ بسیجی داشت........

 

 

 


و اهدای هدایای ناقابلی که به بروبچی داده شد که تووی کنکور رتبه ی جالبی آورده بودن.
آخری برنامه هام همه داشتن کناری هم وایمیسادن  آ چیلیک چیلیک عکاسی می کردن. یادش به خیر ...... 
خب دیگه، کم کم بروبچ جمع شدن دورووری همدیگه آ برنامه شونا برای برگشت تنظیم می کردن.
ماوَم با بزرگون راهی تهران شدیم. هییییییییی.
با اون دستی که به گردن آویزون بود نمی تونستم ساکم رو بغل کنم. با یه بدبختی کشون کشون اوردم تا دمی اتوبوس............ظاهراً از آخرین نفراتی بودم که منتظرش بودن. غروب نشده بود که راه افتادیم به سمتی تهرون. اون تهی اتوبوس جامون دادن. چه میشه کرد ، تهرونی جماعت عمراً اگه مهمون نوازی بلد باشن!!!!!!!!!!!!